در سال چهاردهم هجری (۶۳۵ میلادی) عمرابن خطاب خلیفه دوم اعراب مسلمان مصمم شد به ایران حمله کند و برای نیل به این مقصود نخست ابوعبید ثقفی (پدر مختار) مثنی بن حارث شیبانی و سپس سعد بن وقاص را به سرکردگی برگزید و لشکری از ۳۰ هزار عرب تهیه کرد و روانه ایران ساخت.
در این زمان یزدگرد سوم شایسته ترین مرزدار خود را به فرماندهی سپاه، منظور کرد و به جنگ اعراب فرستاد. این فرمانده جدید، رستم پسر فرخ هرمزد معروف به رستم فرخزاد بود.
در وصف ویژگیهای رستم میشود به اندام بسیار تنومند، شمشیرزنی منحصر به فرد، بیباکی مثال زدنی، هوش کمنظیر و دانش بسیار بالای وی اشاره کرد. در طول تاریخ ایران هیچ فردی مانند رستم فرخزاد همه ویژگیهای نامبرده را یکجا باهم نداشته است. رستم فرخزاد، تنها سرداری بود که در همه درازای عمرش، هیچگاه در هیچ جنگی شکست نخورد و در جنگ قادسیه تا او زنده بود، پیروزی از آن ایرانیان بود. امپراطوری روم از هیچ سرداری به اندازهٔ رستم فرخزاد وحشت نداشت.
یزدگرد هم او را سپهبد خراسان یعنی فرمانده کل سپاه خراسان کرده بود. سپاه خراسان بزرگترین سپاه کشور بود. و اکنون از آنجا او را به پایتخت خواسته و فرماندهی کل جنگ با اعراب را بر عهده او محول نموده بود.
رستم که با دانش ستارهشناسی آشنا بود باتوجه به حرکت صور فلکی دریافته بود که آن سال، سال نحسی برای ساسانیان خواهد بود و شکست آنان در جنگ ناگزیر است و صلاح در این است که با اعراب سازش نمایند. اما بزرگان کشور بخصوص یزدگرد شاه ساسانی به نصایح وی گوش ندادند واو را به جنگ اعراب فرستادند. آنها همگی گمان میکردند که به راحتی اعراب را شکست خواهند داد. اما هیچکس نمیدانست در دل رستم چه میگذرد. رستم که میدانست شکستش حتمی است نامهای به برادرش نوشت و آنگاه به سوی صحرای قادسیه روانه شد. بعد از چند ماه که هردو سپاه در صحرا اردو زده بودند و سفرای بسیاری ردوبدل شد عاقبت جنگ درگرفت.
به گفته برخی از منابع، جنگ قادسیه در ۴۰ کیلومتری شهر فعلی نجف درگرفت در ۴ روز و یک شب به درازا کشید. به علت اضافه شدن ۶۰۰۰ نفر به نیروهای اعراب در روز سوم، و همچنین توفان شن به سمت نیروهای ایران، شیرازهٔ ارتش ایران از هم گسست و در اوج درگیری چندین جنگاور عرب (عمربن معدی کرب، طلیحه بن خویلد اسدی، قرط بن جماح عبدی، و ضرار بن ازور اسدی) به رستم هجوم آورده و به قولی زهیر بن عبد شمس و به قولی عوام بن عبد شمس و به قولی هلال بن علفه تمیمی او را کشت. هنگامی که تن رستم را یافتند، جای صد ضربه شمشیر و نیزه بر تنش بود و هیچ کس نمیداند واقعا چه کسانی او را به قتل رساندند.